قسم به چشمهایش
تا چند ماه قبل هروقت از همهجا و همهکس ناامید میشدم، یاد آن یک جمله توی دعای جوشنکبیر میافتادم که خدا را با صفت «بههم جوشدهندهی استخوانهای شکسته» صدا میزند. من همیشه همهی دعا را میخواندم که فقط به این یک جمله برسم؛ انگار همهی خدایی خدا با همین یک عبارت ساده به من ثابت میشد. حالا اما چند ماهی است که صفت دیگری از او هم برایم پررنگ شده. هر بار از همهجا و همهکس ناامید میشوم به چشمهای فلفل، جوجه طوطی سبزم، نگاه میکنم و با خودم میگویم: «خدایی که برای این چشمهای کوچکتر از عدس مژه گذاشته، مگر میشود من به این گندگی را یادش برود؟» نمیشود. محال است بشود...
برچسبها: فلفل
# نیکولای_آبی